شهید «محمدحسين جانبازی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «به دارالکتب شهید مطهری واقع در چهارراه زند جنب بسیج مستضعفین رفتم و کتاب‌ها را نگاه کردم و دو کتاب از استاد شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد به نام‌های هستی بخش و مبارزه با جهل و مادیت را خریدم و...» متن کامل قسمت ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره روز نوشت شهید جانبازی/ خاطره هفتم فروردین

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمدحسين جانبازی» 25 فروردین سال 1339 در روستای ماصرم سفلی از توابع کوهمره‌سرخی دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و دوران تحصیلی را تا مقطع دیپلم با موفقیت پشت سرگذاشت. سال 1359 در دانشسرای تربيت معلم ثبت نام کرد و سپس بعنوان معلم در مناطق محروم و عشاير مشغول خدمت شد. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه جنگ شد و سرانجام 27 اردیبهشت 1360 در جبهه‌ی شرهانی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.

متن خاطره «6» : خاطره هفتم فروردین

بسمه تعالی امروز صبح به اتفاق دائی‌ام مشهدی امیر حسین، زمان، محمدعلی، حسینعلی، عیدی، عموعلی مدد، حسنعلی و تیمور عازم شیراز شدیم. به فلکه ارتش سوم که رسیدیم عیدی و عمو علی مدد پیاده شدند و من هم سر فلکه فرودگاه پیاده شدم و دائیم هم اتومبیل را جلوی بنگاه زدند برای فروش. من هم اول به اداره آموزش و پرورش کل رفتم برای اینکه می‌خواستم جیره غیره نقدی و متممی از سال 1360 مانده بود بگیرم گفتند که حالا نیامده است چند روز دیگر مراجعه کنید.

بعد از آن به دارالکتب شهید مطهری واقع در چهارراه زند جنب بسیج مستضعفین رفتم و کتاب‌ها را نگاه کردم و دو کتاب از استاد شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد به نام‌های هستی بخش و مبارزه با جهل و مادیت را خریدم و به خانه آمدم.

حمام را تمیز کردم و آن را روشن کردم و به حمام رفتم بعد از حمام به کوچه رفتم و مقداری سبزی و باقله گرفتم که برای شب دم پخت درست کنم. پدرم هم از سرکار آمد و خوراک را درست کردیم. تلویزیون را روشن کردم برنامه‌ی خوبی داشت از جمله فیلم جنگ تونل. محمد حسین جانبازی 7فروردین 1362 والسلام.

امروز صبح هنگامی که پدرم می‌خواست سرکار برود بیدار شده و بعد از نماز دوباره خوابیدم. وقتی بلند شدم دیدم آفتاب بلند است وقتی نگاه ساعت کردم به نظرم آمد ساعت نه و ربع است. وقتی ساعت را بستم دیدم رادیو گفت اذان ظهر به افق شیراز خیلی تعجب کردم که چطور تا ظهر خوابیده‌ام. رفتم ماست و خرمایی گرفتم و آمدم و ناهار ظهر را خوردم.

بعد به دروازه کازرون آمدم دیدم ماشین مشهدی سرتیپ آماده رفتن است. مقداری وسائل گرفتم و به اتفاق عمو علی و پسرش و زمان و محمود و نصراله و عمو شاه میرزا و عده‌ای دیگر به طرف ماصرم حرکت کردیم مشهدی سرتیپ همه جای شیراز جلوی همه خانه ها ایستاد و ما تا غروب ساعت هفت به خانه رسیدیم. محمد حسین جانبازی 8 فروردین 1362 والسلام.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده